-
یک شب دوری
1390,10,06 01:11
سلام عشق مامان الان ساعت 1 شبه و تو خونه نیستی منم خیلی دلم برات تنگ شده و خوابم نمیبره آخه میدونی تو چند شبه بخاطر دندونت خوب نخوابیدی و منم نخوابیدم امروزم که من دانشگاه بودم و شب ساعت 8 رسیدم خونه و آنقدر خسته بودم که نمیتونستم دوباره شب بیدار بمونم برای همینم تو رو گذاشتم خونه مامانی بمونی و پیش خودم گفتم امشب خوب...
-
دومین مروارید پرهام
1390,10,04 00:51
سلام نمکی من دوباره تو گریونی اگه گفتی چرا؟ آخه داره دومین دندونت در میاد و تو دوباره بیقرار شدی میدونی دیشب تا صبح گریه کردی و نخوابیدی بعد صبح دیدم یه دندون کوچولوی نازنازی درآوردی البته هنوز دندونات بیرنگه دومین دندونت رو در تاریخ 3 دیماه 1390 درآوردی . آخ قربون ت بشم مبارکت باشه عزیزم
-
اولین کلمات شیرین و به یاد موندنی
1390,10,04 00:47
سلام قند عسلم شیرین مامان عمر مامان نمی دونی چه شر عالمی شدی خیلی خواستنی شدی درست یه آتیش بامزه می دونی تو الان دیگه ماما و بابا رو کم و بیش میگی اونم به زیبایی البته تو ماما و بابا رو با هم شروع به گفتن کردی یه دونه ما میگی و یه دونه با . تازه هر کاری هم بهت میگم انجام میدی و مفهوم تمام حرفها رو میفهمی و یه عکس...
-
کوچولومون دندون درآوره مثل مروارید میمونه !!!!
1390,10,04 00:29
سلام گلکم میخوام یه خبری بهت بدم اونم اینکه بالاخره تو دندون درآوردی دیره ولی دآوردی اگه بیشتر طول میکشید برات یه دست دندون مصنویی می خریدیم همه میگن به خاله راحله رفتی آخه اونم دیر دندون درآورده خلاصه که تواولین دندونتو در 25آذر 1390 در یک سال و یک ماه و 20 روزگی درآوردی و من هم برات آش دندونی درست کردم البته با کمک...
-
اولین قدم های نونهال ما
1390,10,04 00:24
سلام ناز گل مامان منو ببخش که اینقدر برات دیر نوشتم تو یه عالمه کارهای جدید و به یادموندنی انجام دادی کارهایی که برای من و بابا مجید شیرینترین و به یادموندنی ترینن آخه من و بابا مجید اولین تجربمونه و این تجربه چه شیرینه . درست شب عید غدیر بود23 آبان 1390 تو یک سال و 18 روزت بود من و بابا مجید داشتیم سریال تماشا...
-
شیطنت های پرهام در تولد یک سالگی
1390,08,19 02:35
سلام کوچولوی شیطون من تو دیگه یک ساله شدی برای خودت مردی شدی ولی هنوزم شر عالمی آخه نمی دونی چقدر قبل تولدت آتیش سوزوندی که حالا برات یک کمیشو تعریف میکنم. من و بابا مجید تصمیم گرفتیم برات یک جشن کوچیکی بگیریم اونم خانه بابا رسول و شروع کردیم تدارک دیدن و یک شب به تولدت همه خاله ها جمع شدن تا کارها رو انجام بدیم وتو...
-
عکسهای تولد 1 سالگی پرهام عزیزم
1390,08,08 10:26
-
[ بدون عنوان ]
1390,08,01 15:51
-
کارت دعوت تولد پرهام جونم
1390,07,30 09:41
خاله فاطمه جونم، من آقا پرهام از شما ممنونم که کارت دعوت به این قشنگی برای تولدم درست کردید.
-
پرهام با چهره های جدید
1390,07,19 10:12
-
پرهام در جنگل اولنگ شاهرود
1390,07,11 14:08
گل پسر مامان وبابا تو این سفر خیلی آقا بود به هممون خیلی خوش گذشت.
-
یازده ماهگی
1390,07,09 10:05
سلام شیطون مامان پسرم دیگه داره بزرگ میشه و هر روز با کارهای جدیدش غافلگیرمون میکنه گل پسرم من وبابایی عاشقتیم . پسر مامان الان دیگه تو اتاق که تنهایی گریه نمیکنی من بیام بغلت کنم خودت دستت و میگیری به مبلها و بلند میشی همه رو دونه دونه رد میکنی تا برسی به مامانی تو آشپزخونه بعدم کلی ذوق میکنی و میای اونجا و شیطنتت...
-
ده ماهگی
1390,07,09 09:46
سلام قربون چشمات بشم این ماه، ماه کارهای خارق العاده و دیدنی تو بود، تو اینقدر که دوست داری راه بری و از دمر شدن متنفری همه میگفتن پرهام بدون چهار دست و پا رفتن یک دفعه راه میره امااااااااااااااااااااااااااااا تو همه رو غافلگیر کردی و تو یه شب به یاد موندنی من و بابا مجید نشسته بودیم که دیدیم پرهام ما آره آروم آروم...
-
نه ماهگی
1390,07,09 09:28
سلام شیرین مامان، قند و عسلم عزیزم تو این ماه اینقدر ششیرین شدی که آدم دلش میخواد بخورت الان دیگه بدون هیچ کمکی میشینی، راستی ماه رمضونه و تو گاهی اوقات برای سحری با ما بیدار میشی و سحری میخوری البته اولا انگار میفهمیدی یه ساعت غیر معموله برا غذا خوردن و با تعجب ما رو نگاه میکردی ولی بعدا عادت کردی و افطار هم کنار...
-
شیرین کاری های پرهام خان
1390,07,06 16:48
-
هشت ماهگی
1390,07,06 10:18
سلام ستاره کوچولوی من قربونت بشم وقتی وارد ماه هشتم شدی هرکی می پرسید پسرت چند ماهشه،می گفتم شش ماه. بعد که به خودم می آمدم میدیدم بابااااا پسرم بزرگ شده!! این ماه تو کارهای بیشتری یاد گرفتی،دیگه کاملا می شینی و دستای ما رو می گیری و بلند می شی. زمانی هم که داخل تختت می ذارمت که بازی کنی،لبه ی تخت رو میگیری و بلند می...
-
هفت ماهگی
1390,07,06 10:15
سلام تاج سرم می بینی چه زود گذشت به این زودی 7 ماهت شد . توی این ماه خیلی کارهای جالب انجام میدی قربونت برم موهات درآمده ، من رو هم بیشتر می شناسی و وابستگیت خیلی زیاد شده شبها توی تخت نمی خوابی و تا می ذارمت و میرم گریه می کنی منم برت می دارم و می برمت روی تخت خودمون بابا مجید میگه جا خیلی تنگه چون بیشتر جاها رو تو...
-
شش ماهگی(پسر شکمو)
1390,07,06 10:11
یه سلام خوشمزه به پسر شکموی خودم عزیزم از این ماه میتونی غذای کمکی بخوری(نوش جونت گلم) اولین بار مامانی بهت غذا داد آخه با بابایی رفته بودیم دکتر که گفت غذای کمکی مانعی نداره و بابایی هم سریع زنگ زد مامانی و گفت یه مهمون عزیز داریم برا شام و مامانی هم برات فرنی درست کرده بود و تو آنقدر خوشمزه میخوردی که نگو از آن به...
-
پنج ماهگی(عیدت مبارک مامانی)
1390,07,06 10:05
سلام عزیزم اولین بهار زندگیت مبارک مامانی امیدوارم زندگیت همیشه بهاری باشه قربونت برم . امروز پنجم عیده و تو وارد ماه پنجمت شدی و دورت خیلی شلوغه وتو هم کلافه از شلوغی. آخه همه خانواده خانه آقاجون و بابایی جمع شدند شاهرود و هرکسی هم که بخواهد تورا برای 1دقیقه بغل کند تمام روز تمام شده و تو خسته و کوفته می شوی و تازه...
-
چهار ماهگی
1390,07,06 10:00
سلام میوه زندگی ما چند وقتی یکم سرم شلوغ شده کارهای تو٬خونه تکونی شب عید خلاصه که همه چیز بهم ریخته البته تو هم پسر خیلی خوبی شدی و کمتر گریه میکنی انگاری فهمیدی مامانی کار داره داری همکاری میکنی . عاشقتیم عزیزم که اینقدر پسر ماهی شدی .
-
دو و سه ماهگی(جیغ جیغوی نازنین)
1390,07,06 09:57
سلام پسر جیغ جیغوی نازم توی این دو ماه خیلی گریه کردی، شب تا صبح،صبح تا شب همش کارت شده بود گریه و خوردن و کمی هم خوابیدن ولی بیشتر از همه گریه میکردی آنقدر گریه میکردی که ما دیگه نمی دانستیم باید چکارکنیم همش فکر می کردیم تو گرسنه ای و بهت شیرخشک میدادیم البته یک شب آنقدر گریه کردی که ساعت 3 نصفه شب بابا مجید رفت...
-
یک ماهگی
1390,07,06 09:53
پرهام عزیزم فرشته خوشبختی مامان و بابا تو در تاریخ ۱۳۸۹/۰۸/۰۵ روز چهارشنبه ساعت ۷:۴۵ صبح در بیمارستان لاله در حالی که اولین باران پاییزی در حال باریدن بود بدنیا آمدی و خوشبختی زندگی مامان و بابا رو با آمدنت کامل کردی سلام عزیزدلم امروز رفتی توی 1 ماه،1ماهگیتو با خستگی شروع کردی و تمام روزش رو خواب بودی و استراحت می...
-
سرآغاز
1390,07,06 09:46
سرآغاز بنـام خالـق انسان ای عظیـم ، ای کهـن ای فـارغ از نـام و مکـان... ای در آمده در هیات برهمـن و ابراهیـم ،ای ازلــی... با هر کودکـی که به ما هدیـه می دهی ، به نزد ما می آیـی ! بر تـو درود ، بی شمــار درود چـرا که تمـام ذرات عالم را در تو میبینـــم... پروردگـارا تـو را سپـاس میگوییـــم که کودکــی سالـم به ما عطا...
-
راه بهشت
1390,07,05 16:45
ک ودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفتهام او از تو نگهداری خواهد کرد.اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا...