پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام و جوجه اردک

چند روز پیش برای پرهام یه جوجه اردک خریدم و پرهام هم خیلی دوسش داشت و هر چند ساعت یکبار توی آب میانداختیمش و پرهام فقط مینشست و نگاهش میکرد و لذت میبرد و کلی ذوق میکرد از اینکه جوجه اش تو آب شنا میکنه و از طرفی هم براش خیلی جالب بود و خلاصه که یه روز صبح که از خواب بلند شد گفت مامان اردکم شنا میخواد و منم انداختمش تو آب و اون روز من مشغله کاریم خیلی زیاد بود و فراموش کردم اردک رو از آب بیرون بیارم  تا ظهر توی آب بود و انگار سرما خورد و .... و من دلم نیومد حقیقت رو به پرهام بگم و گفتم اردک دلش برای باباش تنگ شد بابا مجید بردش پیش باباش و البته خودم خیلی ناراحت شدم چون بیشتر از پرهام خودم دوسش داشتم ولی حیف شد و به پرهام قول دادم دوتا دیگه براش بخرم و هر وقت بابا رسول خواست بره شاهرود بدیم ببرش سرزمین بابا رسول تا پرهام که رفت اونجا باهاش بازی کنه .

دوست دارم عزیزم و منو بخاطر چیزی که بهت گفتم و کاری که با اردکت کردم ببخش.