ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
چند روز پیش برای پرهام یه جوجه اردک خریدم و پرهام هم خیلی دوسش داشت و هر چند ساعت یکبار توی آب میانداختیمش و پرهام فقط مینشست و نگاهش میکرد و لذت میبرد و کلی ذوق میکرد از اینکه جوجه اش تو آب شنا میکنه و از طرفی هم براش خیلی جالب بود و خلاصه که یه روز صبح که از خواب بلند شد گفت مامان اردکم شنا میخواد و منم انداختمش تو آب و اون روز من مشغله کاریم خیلی زیاد بود و فراموش کردم اردک رو از آب بیرون بیارم تا ظهر توی آب بود و انگار سرما خورد و .... و من دلم نیومد حقیقت رو به پرهام بگم و گفتم اردک دلش برای باباش تنگ شد بابا مجید بردش پیش باباش و البته خودم خیلی ناراحت شدم چون بیشتر از پرهام خودم دوسش داشتم ولی حیف شد و به پرهام قول دادم دوتا دیگه براش بخرم و هر وقت بابا رسول خواست بره شاهرود بدیم ببرش سرزمین بابا رسول تا پرهام که رفت اونجا باهاش بازی کنه .
دوست دارم عزیزم و منو بخاطر چیزی که بهت گفتم و کاری که با اردکت کردم ببخش.