پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

لالا لالا


سلام  فرشته مامان شِـــکـــلـَــک هــاے عـَــروسـَــــک

الان ساعت 12 شبه و تو هم عین فرشته ها خوابیدی کلا نمی دونم چرا  بچه ها اینقدر تو خواب معصوم هستند و تو هم که فرشته منی الان اومدم تو اتاقت بهت سر زدم و دیدم پتوت رو بغل کردی و خوابی از ترس اینکه کولر روشنه روت رو با پتو پوشوندم داشتم به شلوغی اتاقت و پذیرایی نگاه میکردم انگار نه انگار که همین امروز جارو کشیدم شب که میشه وقتی که خوابیدی بازم  تمام وسایلت روی زمینه با اینکه همیشه کارم شده که وسایلت رو جمع کنم و بازم تو بری همه رو بریزی به هم تا اسباب بازیهای مورد علاقه ات رو برداری و بازی کنی یه وقتایی خسته میشم، دوست دارم الان برم بخوابم تا باز هم صبح شروع کنم به جمع کردن ریخت و پاشهای تو ولی نشستم و فکر میکنم میگم مگه تا کی پرهام می خواد بازی کنه تا کی می خواد این اسباب بازیها رو بریزه فوقش چند سال دیگه بعدش من می مونم خاطرات روزهایی که  اسباب بازیهای تو رو جمع میکردم پس لذت ببر مامان و همیشه بریز عیبی نداره من هستم و همیشه خودم برات وسایلت رو جمع میکنم یه روزی میرسه که می یام تو اتاقت و دفتر و کتابهات رو جمع میکنم عزیزم .
یه وقتایی میگیرم تو بغلم و کلی قربون صدقه ات میرم و تو هم میگی مامان دوست دارم همش میگم پرهام بازم بگو دوستم داری بازم بگو عاشقمی می دونی چیه عزیزکم به این فکر میکنم که وقتی بزرگ بشی یه حجب و حیایی نمی زاره که همش بغلم کنی و بگی دوست دارم مامانی منم وقتی که تو آقا شدی همش نمی تونم بیام بغلت کنم شاید فکر کنی که دارم لوست میکنم بخاطر همین یه روزهایی رو می بینم که داری از در می ری بیرون و منم هی قربون قد و بالات میشم میگم این همون پرهام کوچولوی من بود که یه لحظه ام از من جدا نمیشد .
هر وقت می خوام بخوابونمت با اینکه میدونم ممکنه عادت کنی دیگه تنها خوابت نبره ولی  بغلت میکنم هی بوست میکنم و روی بازوم خوابت میکنم تو هم با دوتا دستات دوطرف صورتمو میگیری و بعد اینقدر بوسم میکنی و نازم میکنی تا خوابت میبره و بعد میبرمت تو تختت، جان مامان مگه من تا کی می تونم که تو رو اینطوری بخوابونمت بزار از این  لحظه هام استفاده کنم یه موقعی میشه که می یام سراغت و میبینم که خوابی و من اصلا فرصت نکردم که امروز یه دل سیر ببینمت .
پرهامی مامان،  عاشقتم  و با گذر زمان عشقم کهنه تر و ریشه دارتر میشه همیشه کنارتیم از خدا میخوام که کمکمون کنه تا بهترینها رو برات انجام بدیم .

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...
صدای همیشه خوب بودنت را
دوستت دارم نازنینم