ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یه روز دیدم پرهام نشسته سر طراحی باباش
مامان : پرهام چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
پرهام : دارم طراحی میکنم ...
مامان : یعنی چی ؟؟؟ چرا؟؟؟؟!!!!!!
پرهام : چون بابا که بیاد خستس نمیتونه کار کنه دارم کمکش میکنم که بیاد خوشحال شه
بگه چه پسر خوبی که به باباش کمک میکنه مامانی کاره خوبیه نه؟؟؟!!!
مامان :؟؟؟؟!!!!!!
پرهام در ادامه : میدونم کاره خوبیه شما برو دیگه میخوام به کارام برسم دیر میشه هاااااااااااااااااااااااااااااا
مامان همچنان : ؟؟؟؟!!!!!!
دوست دارم
یه روز پرهام گفت مامانی من میخوام آبدوغ درست کنم و بخورم و
منم ساده بهش گفتم باشه مامانی بیا با هم درست کنیم گفت نه خودم....
خلاصه منم همه چیز آماده کردم گذاشتم پیشش چشمتون روز بد نبینه ....
دوغ درست کردن همانا و همه جا رو با ماست یکی کردن همانا ....
تا ته ظرف ماست رو خورد و دوباره میگفت بریز میخوام دوغ درست کنم ....
به نظرتون من بازم باید بهش ماست میدادم آیا ؟؟؟؟؟؟؟
وای که هرچی بگم دوست دارم کم گفتم
میخواییم با پرهام ساعت یاد بگیریم بخاطر همینم یه ساعت خرسی درست کردیم
سلام گل پسرم
چند وقتی بود که پرهام خیلی دوست داشت بتونه خودش شماره خونه بابا رسول رو بگیره و بالاخره موفق شد
آخه من بهش یاد نمیدادم چون وقت و بی وقت میخواست شمارشونو بگیره که البته بعد از یادگیری همین کار
هم کرد صبح و ظهر و ..... براش فرقی نمیکرد تازه یکی دوبار اشتباه میگرفت و بعد درستشو میگرفت و البته طی این اشتباهات یه دوستم پیدا کرده بود که هر وقت پرهام اشتباه میگرفت بهش میگفت پرهام دوباره اشتباه گرفتی آخه یه بار اشتباه گرفت و اون آقا هم باهاش صحبت کرد و اسمشو پرسید و همینطور جایی که قرار بوده شماره بگیره و از اون به بعد بهش میگفت خونه بابا رسولت بجای 1 و 2 باید 2 و 1 رو بگیری و پرهامم میخندید و میگفت ببخشیدا اشتباه شد ....