پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام و بابا مجید خوب

   

میخوام بگم از پرهام و بابا مجید نمیدونید چه آتیشهایی شدن از وقتی که بابا مجید میاد  

 

خونه تا وقتی که میخواد بخوابه همینجور یا باهم حرف میزنن که موضوع حرفاشون یا  

 

سیاسی یا مردونه یا منطقی آخه پرهام یاد گرفته میگه بابا بیا حرف مردونه بزنیم که  

 

البته خود بابا مجید بهش یاد داده یا بازی میکنن اونم چه بازی هایی که هر لحظه ممکنه  

 

یاسقف بره پایین یا لوستر بیاد پایین یا ظرفای بوفه برگرده

 

و فقط زمانی که باهم داخل  

 

حموم هستن من کمی آسایش دارم که البته اونقدر سرو صدا و بازی میکنن  

 

که ......... شبم موقع خوابیدن من بی سرو سامونم چون پدر و پسر باید اول خوانندگی  

 

کنن و بعد درد و دل پدرانه و پسرانه و در آخرم قصه شب که البته یکی بابای پسر میگه و  

 

بعد پسر پدر اینقدر برا هم قصه میگن که دوتایی بیهوش میشن و تازه من باید هر کدوم  

 

روسر جای خودشون هدایت کنم تا بتونم خودم سر جای خودم بخوابم و نفس راحتی  

 

بکشم؟؟؟!!!!! 

 

البته اینها که گفتم گله نبود تعریف بود من واقعا وقتی این دوتا رو با هم و سرحال میبینم  

 

حالم خوبه و سرو صداهاشون مایه نشاط منه و من میمیرم برا شیطنتاشون . 

 

دوستون دارم  

 

 ززززززززززززییییییییییییییییییییییااااااااااااااااااااااادددددددددددددد