پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

شش ماهگی(پسر شکمو)


یه سلام خوشمزه به پسر شکموی خودم 

 

عزیزم از این ماه میتونی غذای کمکی بخوری(نوش جونت گلم)

 

اولین بار مامانی بهت غذا داد آخه با بابایی رفته بودیم دکتر که گفت غذای کمکی مانعی نداره و بابایی هم سریع زنگ زد مامانی و گفت یه مهمون عزیز داریم برا شام و مامانی هم برات فرنی درست کرده بود و تو آنقدر خوشمزه میخوردی که نگو از آن به بعد برات فرنی و حریره بادوم و سوپ درست کردم ولی سوپت رو خوب نمیخوردی بیشتر چیزای شیرین میخوردی مثل بابا مجید خلاصه که غذا خوردنت فیلمی بود٬راستی تو داری تازه غلت می زنی و داخل روروئک می شینی ولی هنوز انقدر قدرت نداری که بتونی حرکتش بدی بخاطر همینم بابا مجید برای اینکه تو بیشتر از بازی کردن لذت ببری یه سر چادر رو به جلوی روروئکت میبنده و یه سرشم به کمر خودش، و دور خونه میدود و تو از خنده ریسه میری و فکر میکنی خودت داری راه میری آخه تو عاشق بازی های حرکتی هستی و خیلی هم قلقلکی وبه تازگی یاد گرفتی صورتمونو بگیری و بازی کنی خلاصه که خیلی بازی گوش شدی.