پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام و بابا رسول

سلام کوچولوی مامانی

چند وقتی بود نتونستم به وبلاگت سر بزنم آخه بعضی روزا که سر کارم و وقتی هم که خونه ام تو نمیزاری بشینم سر کامپیوتر ولی امروز فرست پیدا کردم و  میخوام مطالبی رو که روی هم جمع کردم برات بذارم .


وقتی بابا رسول و مامان ایران از سفر یک هفته ایی به شاهرود برگشتن من و شما رفتیم خونشون و تو هم تلافی این چند وقتی که نبودن رو درآوردی و حسابی بابا رسول رو خسته کردی که البته خودشون میگن این خستگی نیست لذته، اولش شروع کردی به انار خوردن



بعدش یه کمی با بابا رسول رفتی تو حیاط و بعد از برگشتن به بابا رسول گفتی باید با هم برقصیم



بعدشم بابا رسول که رفت حموم تو هم گفتی منم باید ببری و خلاصه کلی هم توی حموم بازی کردینو بعد از حموم اینقدر خسته بودین که دوتایی خوابیدین و اون روز خیلی بهت خوش گذشت
دوست دارم نو گل خندان من