پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

پرهام فرشته کوچک

خاطرات فرشته ای از بهشت .... به نام فرشته خوبی

نه ماهگی

سلام شیرین مامان، قند و عسلم

عزیزم تو این ماه اینقدر ششیرین شدی که آدم دلش میخواد بخورت الان دیگه بدون هیچ کمکی میشینی، راستی ماه رمضونه و تو گاهی اوقات برای سحری با ما بیدار میشی و سحری میخوری البته اولا انگار میفهمیدی یه ساعت غیر معموله برا غذا خوردن و با تعجب ما رو نگاه میکردی ولی بعدا عادت کردی و افطار هم کنار مایی.

پسرکم تو این ماه کمتر تونستی استراحت کنی چون مامان دانشگاه میره و خاله ها هم دائم باهات بازی میکنن، تو عاشق اینی که دستاتو بگیرن و راه بری این بهترین سرگرمی و بازیه برات بیچاره بابا مجید خسته از سر کار میاد باید تا آخر شب دستای آقا پرهام و بگیره و راه برید، البته سعی کردیم این عادت رو ازت بگیریم تا یکم با اسباب بازیهات بازی کنی سخت بود ولی یه کمی موفق شدیم.

گلم این ماه یه سفر دو روزه هم رفتیم تیران اصفهان پیش دوس بابا مجید، اونا یه دوقلوی ناز داشتن 2 ساله، فرزاد و فرزانه آخ آخ آخ تو از فرزانه میترسیدی و جیغ میزدی..........