سلام کوچولوی من که حالا برای خودت آقایی شدی یه روز که من و بابامجید نشسته بودیم اومدی و از کشوی لباسات این لباس رو که برای بیست روزگیت بود رو آوردی و گفتی تنم کن و وقتی تنت کردم کلی باهاش رقصیدیو هی میگفتی ازم عکس بگیر و خیلی خوشحال بودی البته منم خوشحال بودم چون تو خیلی بزرگ شی عسلکم
اینم گیتار خاله مهسا که همه آهنگایی که خاله میزنه تو حفظی و هر وقت میریم خونه بابارسول تو اول باید گیتار بزنی و بخونی بعد بازی کنی
اینم کوچولوی من که از خستگی این جوری خوابش برده
عاشق دوتاییتونم بوووووووس
اینم وقتی که خودشو زده به خواب
وقتی که تمرکز کرده و داره روی خودش نی نی میکشه
قربون دستای کوچولوت عزیز دلم
اینم وقتی که پسر کوچولوی من تب کرده بود و میخواستیم تبشو بیاریم پایین
بازی پرهام با بابا رسول
اینم یکی از خرابکاریهای آقا پرهام
اینجا هم که قهر کرده
پرهام مامان در کلاس رباتیک
عزیزمی گل نازم
عزیز دلمی دوست دارم پرهام جونم
دوستت دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه