ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امشب پر از هیجانم
امشب پر از احساسم
امشب پر از خاطره ام
خاطره شب تولدت
خاطره لحظه های در انتظار تولدت
خاطره به شماره افتادن نفسهایم در دوقدمی تولدت
خاطره نوازشهای پزشکم برای آروم کردنم در اتاق عمل
خاطره هیجان و استرس بابا مجید در پشت در اتاق عمل
خاطره دعاهای مامان ایران و بابا رسول در پشت اتاق عمل
خاطره خیس شدن عمو حمید در پشت در بیمارستان
خاطره چشم باز کردن بعد از عمل و انتظار برای دیدنت
خاطره چشمان براق بابا مجید بعد از دیدنت
خاطره بی قراریهای من و نوازشهای مامان ایران
خاطره جنب و جوشهای خاله ها و عمه نسیم در بیمارستان
خاطره لحظه دیدنت .....
خاطره اشکهای من و سکوت خاله راحله
خاطره صدای آرامش بخش بابا مجید در حین گریه های من(تلفنی)
خاطره دوازده شب در بیمارستان و دلهره های مادرانه که تازه تجربه میکردم
خاطره چشمان سرخ بابا رسول در سالن انتظار بیمارستان
خاطره دلگرمی های مامان ایران و آرامش دادنش به من
خاطره عشق بازی بابا مجید با تو در هنگام دیدن تو
خاطره لحظه ترخیصت
خاطره لحظه ورودت به خونه
خاطره هیاهوی شب اول تولدت در خونه
و هزاران هزار خاطره دیگه البته هر سطر این نوشته یک دنیایی از ناگفته هاست
دوست دارم بخاطر همه چیز
یه دنیا دوستتون دارم
چیزی نمیتونم بگم جز اینکه نوشته ها خیلی دلیه و عاله ایشالااا که همیشه شاد و سلامت در کنار هم باشید ابجی جونم
چه قدر زود 3 سال گذشت، عزیزم منو بردی به خاطره ی اون روزا ، نا خوداگاه با خوندن کلماتت اشک ریختم البته همش از شوق خدا رو شکر که پرهام سالم و سرحال کنارمونه و داریم برای تولد 3 سالگیش برنامه ریزی میکنیم عزیزم
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید.
آبجی گلم منم حین نوشتن خیلی گریه کردم ولی همش از خوشحالی بود