پرهام یعنی فرشته خوشبختی
یعنی نفس ، یعنی همه کس ، یعنی عشق ، زندگی
قلب تپنده مامان و بابا ، تو در
تاریخ ۸/۵/ ۱۳۸۹روز چهارشنبه ساعت ۷:۴۵ صبح در بیمارستان لاله تهران در حالی که اولین باران پاییزی در حال باریدن بود چشم های قشنگت رو به دنیای ما باز کردی و دنیایی از نور و شادمانی را ،برای ما به ارمغان آوردی. حضور گرم و پرشورت ، رنگ و بو و گرمای دیگری به زندگی ما بخشید. عزیزم عاشقانه دوست داریم
ادامه...
سلام کوچولوی مامان اولی که رفتیم شمال و پرهام دریا رو دید چهرش اینجوری بود و از اینکه پاهاش ماسه ایی میشد شدیدا ناراحت بود و همش گریه می کرد و اصلا بازی نکرد ولی بعد از تلاشهای فراوان بابا مجید و بابا رسول و عمو حمید و بقیه حاضرینکه از ما حرکت و از پرهام ... شاه پسرمون به مرور این شکلی شد با هم ببینیم :
اول ایششش و اه ؟؟؟؟؟!!!!!!!
بعد لب دریا و گوشی بازی و آهنگ گوش دادن؟؟؟!!!!
بعد گریه و روی شونه بابا رسول خوابیدن؟؟؟!!!
با اسباب بازی ها بازی کردن....
ذوق زده شدن و هیجان آب بازی ....
این یکی اوج آب بازی و بقیشم خودتون بگید که چقدر لذت بخشه این لحظه برای پرهام؟؟؟؟
اینم یه پرهام غصه دار برای اینکه قراره الان بیاییم تهران و اون تند تند لباساشو در آورده و میخواد بره تو آب و بازی کنه؟؟!! نه به اون گریه های اولش که اصلا حاضر نبودی یه قطره آب بهت بخوره و نه به این ماتم ؟؟؟!!!!
جاتون خالی خیلی خوش گذشت و لذت بردیم و البته پرهام الانم که فیلم و عکساشو میبینه بلند بلند و با یه لذتی میخنده که نگو.... دوستت دارم نباتم
نه به ترسیدنت از دریا نه به این که نمی شد از آب بیاریمت بیرون
منم عکساشو میبینم هیجان زده میشم حق داره عشقـــــــــــم
نه به اولش که نویرفت،نه به آخرش که به زور از آب اومد بیرون
وااااااااااااااااای دیگه نمیشد از این دریا جداش کرد
خیلییییی خوششششش گذشتتتت با تشکر از همه ی دست اندر کاران
عاااششقتم شیطون خاله
آخییییییییییییی
خدا حفظش کنه خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنید
سلام...
منم یه داداش دارم که خیلی دوسش دارم البته داداشه من یه خورده از پسرتون بزرگتره و عطر میفروشه...
خدا پرهامو واستون نگه داره شاد باشید...